۹۲ سال از کودتای سوم اسفند و به قدرت رسیدن دیکتاتوری دیگر در کشور مان میگذرد. دیکتاتوری که آغاز حکومت خودکامه اش، دور جدیدی از سرکوب و زندان و قتل منتقدین و مخالفین سیاسی را در پی داشت. چند نمونه از قربانیان این دوره استبدادی را باهم مرور میکنیم، با این امّید که روزی نه چندان دور، همه ما ایرانیان، از هر دین و عقیده و گرایشی، بدون هراس از هر شاه و شیخ و مستبدی، آزادانه در کشورمان زندگی کنیم، سخن بگوییم و برای بهبود شرایط هموطنان خود از حق آزادی فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار باشیم:
میرزا محمد فرخی یزدی(تاج الشعرا)، (۱۲۶۸ یزد - ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر کشته شد. مدفن او نامعلوم است.[۱]
تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۲ خورشیدی در تبریز زاده شد. وی از اعضای برجسته گروهی بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و قصر زندانی شدند.
این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی میکنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آنها اطلاق شد. آنها عمدتاً زیر شکنجههای جانکاه مأموران اداره آگاهی (تأمینات) شهربانی رضاشاه قرار گرفتند و با پروندههایی که برای آنها ساخته شد به زندانهای درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند.
دکتر تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت. اولیای بهداری زندان گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندانهای مخوف عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست دادهاست. ماجرای مرگ دکتر ارانی را از لابهلای نوشتههای بزرگ علوی دنبال میکنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب میشد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” ۵۳ نفر “ منتشر کرد:
مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کریدر سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ نعش دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، نعش او را معاینه کرد و علایم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ لاشه پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آنکه به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم...[۲]
خدیجه مصدق: روزی که در کنار ساختمان زندان شهربانی دیدار پدر را انتظار میکشید، ناگهان او را طنابپیچ و دست و پا بسته، اسیر دست ماموران خاکی پوش رضاشاه کبیر میبیند، که کشانکشان به سوی سرنوشتی میبرندش، که پیش از او بر سر بسیاری دیگر نیز آمده بود، و خبرش در شهر سایهای از خوف و خطر دستگاه رضاخانی را گسترده بود. خدیجه بر سر و روی خود میزند و باحالتی زار و رنگ پریده و هوش و حواس از دست داده به خانه برمیگردد، دیدار وضع رقتبار پدر و شوک روانی حاصل از این دیدار هیچگاه خدیجه را رها نساخت. دخترک، برای تمام عمر از دست رفت. او دیگر هرگز از بستر بیماری برنخاست. [۳]